هر کس به نحوی تاریخ و جغرافیای هشت سال جنگ تحمیلی را درک کرده باشد و دفاع مقدس را به معنی واقعی فهمیده باشد، نمیتواند از حس و حال آن خود را جدا کند. من هم که به عنوان یکی از نوجوانان رزمنده در ساخت آن تاریخ بشکوه نقش داشتم، خودم را متعلق به این عظمت الهی میدانم.
بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 21654
کل یادداشتها ها : 28
به یاد استاد مردانی
فریاد که پایان من آغاز سکوت است
یعنی که ازل تا به ابد راز سکوت است
رفتیم و رسیدیم به سرچشمهی خورشید
آنجا که افق گسترهی باز سکوت است
آن روزگاران، آن روزگارانی مقدس، آن روزگاران به یادماندنی، آن روزگاران هرگاه عملیاتی میشد و پیروزی نصیب میگشت، «بچهها» پیروزی را جشن میگرفتند، هر چند که هر کدام، جای همسنگری را پیش خود خالی میدیدند.
حال که در شرف انجام سومین جشنواره رهآورد سرزمین نور هستیم، جشنوارهای که چیزی از یک عملیات کم ندارد و موفقیت در آن هم، همسان. همان پیروزیهاست، همسنگری دیگر در کنار خود نمیبینیم. استاد نصرالله مردانی، داور بخش شعر، مصداق غزلهای عارفانه خود شد و رفت...
«بردوش آفتاب» و «بر دست بلند عشق»، رفت تا «قله قاف بقا». «رفت و رسید به سرچشمه خورشید، آنجا که افق گستره باز سکوت است»، «آنجا که پر از سی پر سیمرغ فرو میریزد».
او که «پر شده از بوی خوشش خلوت روحانی من»، دلی مملو از عشق اهل بیت داشت، به امام (ره) و مقام معظم رهبری عشق میورزید و دنیایش پر از شور و هیجان بسیجی بود و هماکنون آثار ماندگارش، باعث شور و هیجان بسیجیهاست.
*******
«هان ای تو » که در مسیر اهل بیت و انقلاب اسلامی، مردانه ماندی، در میان اندیشه و قلب ما، مانایی و «میکنی هر شب طلوعی تازه تر».
در میان جمع یاران، در محفلی که سخن از شعور بود و عرفان و اشعار بسیجیهای زاهد شب و شیر روز،
«دل زیر لب، آهسته تمنای تو میکرد
بر لب همه نجوای تو بود و تو نبودی»
«دیشب نفس باغچه در سایه مهتاب
خوش بو ز غزلهای تو بود و تو نبودی»
«دیشب من و یاد تو غریبانه نخفتیم و در سر همه سودای تو بود و تو نبودی، دیشب هم از سوز سخنهای تو میسوخت، در من همه غوغای تو بود و تو نبودی»
آن زمان که در بین ما بودی «در چشم تو ستارة آتش خروش داشت، وقتی دلم ز گرمی مهر تو جوش داشت» و امروز که نیستی، یاد و اثر تو لحظه به لحظه همراه ماست. «نسیم یاد تو چون بگذرد ز کوچه جان، شود به دامن من سبز دانههای خیال، ز آتشی که تو پیچیدهای به روح کلام، بسوخت خرمن جانم زبانههای خیال».
برای سخن با تو، «در خویش جوشیدم، اما کلامی در من نبود که لایق تو باشد. تو خود در اوج کلام بودی و بر «ستیغ سخن» اما چون به تو اندیشیدم، «نمیدانم چرا حالی به حالی شد دلم، تا آسمان چشم تو رفتم، هلالی شد دلم» و آنگاه بود که نوشتم «ای سبز ترین ترانه»، «شعر تر عاشقانه»، «گل افشان کن»، «گذرگاه خیالم». و میدانم که این تویی در نرمش متفکرانة این قلم، و این تویی در موج موج این شط یاد، و این تویی در عرض و طول و معنا و مفهوم این سبکی که نمیدانم نامش چیست، و تویی پیام این مکتبی که نمیدانم از کجا جوشیده است و تفسیرش عروج توست:
«من آن ستارة شب سوز بی سرآغازم
که در مدار زمین نیست، جای پروازم»
«حصار خاکی تن بشکنم اگر روزی
ز بام عرش برآید طنین آوازم»
و من، «دلی به پای دلت عاشقانه میخواهم» تا سیر و سلوک را تا به سر منزل دلدار، در سماع باشم، در این راه که عشق میخواهد و خون میطلبد و سربازی، «عشق را با تو صدا خواهم کرد، خوب را خوب صدا خواهم کرد».
گرچه دلم زخم زیاد دیده و خاطراتم لبریز از کوچ پرستوهاست و از غربت همسنگرانم پرگشتهام، اما غربت تو چیز دیگری است و من «برای غربت تو تا همیشه گریه میکنم».
«رفتی و رفتنت آتش نهاد بر دل» و «زمین مانده در پیچ و تاب سکوت رفتی تا چشم آفتاب که آب آوری، از سراب سکوت» در غم و اندیشه تو رفتی که دل آیینة شبگیر میشد، و از بیکران تا بیکران تصویر میشد، با کاروان لحظههای سبز میرفتی».
من «از کوچه باغ یاد تو میآیم» و عشق را «در جاری کلام تو میجویم» همه وجودم، همه دلها و همه عشق را در «قانون عشق» تو میجستم و هر آنچه حس بود نوشتم اما «آنچه گفتم، تمام دلم نیست»
«من و خیال تو هر شب به خلوت مهتاب
نشستهایم غریبانه با دلی بیتاب
کنار ساحل آرامت ای تمامی عشق
نشستهام من در خود شکسته مثل حباب».
آنچه نوشتم، «حرف ناگفتة دل بود که میگفت بگو» عقل من از آن هیچ سود نبرد و دانش من هیچ ندانست، اما دل من، از اشراق خبر میداد؛ این بود که «هر شب از باغ خیالت، گل شعری چیدم» و امروز «عطر یادت به برم از همه سو میریزد».
ای، شاعر بی ادعا، شاعر بوی نان و باران و آب و آیینه، آی شاعر بسیجی سرای پاکباز، نوازندة تار غزل و خوانندة نغمة مثنوی، شور بخش لحظات عملیات، توصیف کنندة لحظه پیروزی و آخرین دمهای شهادت، «آن آخرین نگاه تو در لحظه وداع، سنگینی تمامی عالم به دوش داشت» ناگفتهای شاید در کام چشمانت بود که به لب پلک تو آمد و ما هیچ نفهمیدیم، یا شاید از عرش و با عرش مو و میانی داشتی و ما نمیدیدیم، یا...
هر چه بود و هر چه هست، امروز، در سومین جشنواره رهآورد سرزمین نور، «باز کبوتر دلم پر زد» در هوای تو، میکشدم ز هر طرف جاذبه وفای تو» و تو همچنان،
«بوی گندم بوی باران میدهی
بوی عطر تازة نان میدهی
بوی دریا بوی ساحل بوی موج
وی ابر و باد و طوفان میدهی
بوی آهنگ درای کاروان
بوی آتش در زمستان میدهی
بوی پرچینهای پر چین تمشک
بوی کشت نوبهاران میدهی
بوی خوبی بوی انسان میدهی...
ای، شاعر بی ادعا، شاعر بوی نان و باران و آب و آیینه، آی شاعر بسیجی سرای پاکباز، نوازندة تار غزل و خوانندة نغمة مثنوی، شور بخش لحظات عملیات، توصیف کنندة لحظه پیروزی و آخرین دمهای شهادت، «آن آخرین نگاه تو در لحظه وداع، سنگینی تمامی عالم به دوش داشت»
آخرین مصاحبه مردانی
یکسال پیش در چنین ایامی، جشنواره ره آورد بود و ما بودیم و مردانی، در آخرین مصاحبهای که با او داشتیم دربارة شعر سخنها گفتیم و شنیدیم؛ گزیدهای از آن سخنان، مردانی را در ما جاری میکند:
« به نظر من، شعر مثل زندگی است، یعنی وقتی میآییم تعریفش کنیم میبینیم تعریف شدنی نیست، چون نگاهها متفاوت است؛ نگاه هر شخصی نسبت به هستی نگاه خاصی است؛ هستی هم لحظه به لحظه نو میشود؛ لذا زمان و مکان لازمه و شرط شعر و شاعر است که بر تعریف آنها هم مؤثرند.»
... شعر گذشته، شعری جهانی است و در سطح دنیا حرف اول را میزند؛ همه بزرگان دنیا هم معترفاند...
... اگر ادبیات را تقسیم بندی کنید، ممکن است آنها ]غربیها و اروپاییها [ در موردی جلو باشند؛ ولی در مورد شعر جلو نیستند. هیچ زبانی ظرفیت زبان فارسی را برای شعر ندارد...
زبان فارسی واقعاً زبان شعر است.
... اصلاً این نو و کهنه بودن شعر، از ابتدا حرفی انحرافی است؛ چون شعر هیچوقت نمیتواند کهنه شود. یعنی وقتی شاعر به آن جوهره حیات دست پیدا کرد، دیگر زمان و مکان نمیشناسد. ... شعر خوب، گذشته و حال ندارد...
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسیم و گل را زینت اوراق بود
... شعر دفاع مقدس و انقلاب از هم جدا نیستند و میشود گفت واقعاً هر دو مظلوم واقع شدند. آیندگان باید حماسههای عظیمی که در دفاع مقدس اتفاق افتاد، در همه جنبهها و نه فقط در شعر کشف و شناسایی کنند. اگر ما در ادبیات معاصر. شعری داشتیم که درخشندگی داشته، همین تعداد اشعاری است که طی انقلاب و دفاع مقدس سروده شد.
و آخرین جمله مردانی این بود:
انصافاً اگر امیدی هست، آن را همین جا ] جشنواره رهآورد سرزمین نور [ باید جستجو کرد. من به این حرکت و آینده آن خیلی امیدوارم.