هر کس به نحوی تاریخ و جغرافیای هشت سال جنگ تحمیلی را درک کرده باشد و دفاع مقدس را به معنی واقعی فهمیده باشد، نمیتواند از حس و حال آن خود را جدا کند. من هم که به عنوان یکی از نوجوانان رزمنده در ساخت آن تاریخ بشکوه نقش داشتم، خودم را متعلق به این عظمت الهی میدانم.
بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 21607
کل یادداشتها ها : 28
استاد قادر طهماسبی (فرید اصفهانی)
او از شاعران متعهدی است که عاشقانه با باورهای معنوی خود زندگی میکند و به باورمندان عشق و حماسه عشق میورزد. استاد فرید اصفهانی از چهرههایی است که در نخستین همایش شورآفرینان در سال جاری مورد تقدیر قرار گرفت. او را از زبان قلم خودش بشناسید:
آنهنگام که خود را شناختم و از حضور خود در این هجران کدهی خاکی باخبر شدم جز حسی غریب و دلی غمگین با من نبود شاید دوازدهمین مهرگان عمر خود را پشت سرمیگذاشتم روزی پدر را دیدم در هم ریخته و برافروخته از راه در رسید.
با بیحوصلگی کفشهایش را کند و پاکت میوهای را که در دست داشت در بغل من گذاشت و بی آنکه سخنی گوید و سلام مرا پاسخ روشنی دهد به اندرونی خزید و در را پشت سرش بست که اینگونه حرکت از او تقریباً بی سابقه بود.
من به سرعت به آشپزخانه رفتم و مادرم را که داشت چیزی میپخت از ماجرا آگاهانیدم. رنگ از رویش پرید و همراه من در حالی که کفگیر در دستش خشک شده بود به طرف اندرونی راه افتاد و بعد از نواختن چند ضربه با هم وارد اتاق شدیم.
پدر در گوشهای خزیده و زانوها را بغل کرده و سر بر زانو نهاده بود. مادرم سلامی کرد و بادلهره پرسیده چه شده پدرم بی آنکه سر از زانو بردارد با اندکی تأمل غمگنانه جواب داد میخواستی چه بشود؟ آنچه که نباید میشد، شد.
مادر ادامه داد یعنی چه؟ و پدر در حالی که با اشاره مرا به بیرون اتاق هدایت میکرد ادامه داد یعنی همین دیگه. آقا را گرفتند و مردم را به خاک و خون کشیدند و بغضش ترکید و مادر هم او را همراهی کرد و باز پدر با صدای شکسته ادامه داد و بوقلمونها هم ادرارشان را میخورند و وظیفهاشان را انجام میدهند. مادرم پرسید: چگونه؟ گفت: با قلم و قدم
آیا قیل و قالشان را از کوچه نمیشنوی درست یادته ده سال پیش هم همین بوقلمون صفتها و همین رندان صفت خط قبل از ظهری میگفتند: یا مرگ یا مصدق و بعدازظهر همان روز گفتند: جاوید شاه اما این بار کور خواندهاند و صدایش به خاموشی گرایید.
و این خاطره را برای آن نگاشتم تا بدانی من در باغچة کدام خانه ریشه بستهام و باغبانان من چه کسانی بودند و چه حوادث و مسائلی بر روح و قلب و جسم، و فکر و احساسات و عواطف من محیط بودهاند و اتفاق پانهادن من به غریبستان دنیا نهم شهریور هزار و سیصد و سی و یک(9/6/31) خورشیدی را نشان میدهد و عدم هستی نمای مرا زادگاه میانه یا میانج یا ماد آنا یا مای آنا و به قولی دیگر زادگاه عینالقضات میانجی الهمدانی است و آن شهری است در مدخل آذرستان و یکی از جمعیت خانههای آذرآبادگان شرقی، چه فرقی میکند میانه یا مریخ.
اگر انسان نباشی در بهشت هم که زاده شوی آخرالامر به بهایم خواهی پیوست و داغ بازگشت به گلکدة لطف ازلی را بر دل و مهر و نشان بندگی بر نفس و بردگی عفریت اعظم را بر پیشانی و طوق بهمیت را برگردن خواهی داشت. بگذریم.
باری دبستان و دبیرستان را تا مقطعی در همین شهر یعنی میانج محصل بودم و آنگاه که فضای این شهر طاغوت زده را موافق طبع خود نیافتم.
هجرتی عاشقانه و آزادهوار را برای یافتن روزی مقدر خویش درباب معاش و علم و هنر به اطراف و اکناف از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب بسیجیدم.
و پس از اقامتهای کوتاه و بلند در شهرهایی چون شیراز، مشهد، زاهدان، کرمان، یزد، اردکان، تبریز و تهران و بسیاری از شهرهای کوچک و بزرگ دیگر عاقبت خسته و کوفته درکنار زنده رود یازاینده رود یعنی اصفهان آرام گرفتم و در این شهر بودم که فصلی از رویای شیرین مستضعفان جامة تعبیر پوشید و آن حادثهی عظیم یعنی انقلاب اسلامی اتفاق افتاد.
و من که چند سالی بود زندگی را از دریچهی دوربینی به تماشا نشسته و رزق و روزی خود را از انعکاس نگارههای پشت دوربین به دست میآوردم سحر دمی با عطسهی تفنگها و سرفهی مسلسها و لگد موشکها و ترکیدن توپها در میدانهایی که میدانی چلچلهوار از آشیانهی خواب پریدم و اطراف خود را پر از شقایق یافتم.
دوربین را به سویی انداختم و برآن شدم که به جمع سینه سرخان مهاجر بپیوندم.
چون ازامتحال لاله شدن طرفی نبستم به شعر و شاعری روی آوردم شاید اندکی از درد این سرشکستگی را بکاهم.
به دنبال این در مراکزی چون کانون پرورشی فکری کودکان، هنرستان، هنرهای زیبا، امور تربیتی، آموزش و پرورش، ستاد تبلیغات جنگ، انجمنهای ادبی، بنیاد شهید، ارشاد اسلامی، جهادسازندگی، جهاد دانشگاهی و دانشگاه به فعالیت مشغول بودم و نیز در دانشگاه اصفهان به فعالیت پرداختم هر چند غیاباً هیئت علمی دانشکدهی ادبیات تدریس ادبیات معاصر و حافظ شناسی را به اینجانب محول کرد و رسماً اسم مرا به عنوان استاد این دو درس اعلام کرد.
ترجیح دادم بنابر دلایلی که عمدهترین آنها محروم شدن از رسالت بزرگ شاعری و بازماندن از سایر فعالیتهای اجتماعی بود این مسئولیت را نپذیرم.
و در عوض تدریس در کلاسهای فوقبرنامه را که شامل ادبیات معاصر و مکتبهای ادبی جهان،اخلاق هنری، سیر و سلوک در وادی هنر و روان شناسی و روان کاوی و روان درمانی و مقولههای دیگر به عهده بگیرم.
مضافاً مسئولیتی در سیمای صبح جمعهی اصفهان به عهدهی من بود و نیز بخش پنهانی اوقات من به تحقیق دربارهی روانکاوی و رواندرمانی و ارتباط این علوم با عرفان اسلامی و مقایسهی مشربهای عرفانی با هم و معالجهی بعضی از بیماران صعبالعلاج از راه روان درمانی، روشهای متعارف و غیرمتعارف میگذشت.
در طول هفت سال یعنی از سال 1361 تا 1368 حاصل فعالیتهای ادبی من چند داستان کوتاه و چند دفتر شعر و جزوههای مختلفی در موضوعات مختلف بود که معمولاً در اختیار دانشجویان قرار میگرفت و در چاپ و انتشار آن اهتمامی نورزیدم.
لازم میدانم بگویم در تمام این مدت مسئولیت بر پایی و هدایت تمام فعالیتهای ادبی و برپایی محافل شعر در دانشگاه اصفهان به عهدهی این بندهی حقیر بوده است.
و شعرهایی چون خم سربسته، مرکب بی سوار، مثنوی شهادت، مثنوی گلها و مثنوی ای مردم حاصل این سالهاست.
بعد از هجرت به تهران و اشتغال به عنوان کارشناس شعر در حوزهی هنری و بنیاد شهید و سالی چند در دانشگاه تهران در صدد برآمدم به اسرار والحاح دوستان دو مجموعه یکی تحت عنوان عشق بیغروب شامل تعدادی غزل و مجموعهی دیگری در چارچوب گزینههای ادبی نیستان شامل تعدادی مثنونی و نوسرودهها را به چاپ برسانم.
مجموعهی دیگری تحت عنوان روزی به رنگ خون شامل دو مجموعهی مذکور و تعداد دیگری از سرودههای نو برای چاپ به دست سازمان فرهنگی و هنری شهرداری سپرده شد که ظاهراً چاپ شد. اما از چگونگی انتشار آن بیخبرم.
در حال حاضر سه مجموعه تحت عنوانهای پری ستارهها پری شدگان، پری بهانه در دست چاپ دارم که حوزهی هنری مسئولیت آن را به عهده گرفته و این سه مجموعه حاصل سه ماه کار مداوم در سال 1383 است.
که بعد از جراحی چشم در دورهی نقاهت نگاشتهام. و مضافاً دو مجموعهی دیگر یکی شعر در حال و هوای عاشورای تحت عنوان ترینه و دیگری رمان نسبتاً بلند تحت عنوان تلاوت در دست دارم که امید است که این دو اثر اتفاق خوبی در عالم داستان نویسی و شعر باشند.
و اما از علم و هنر مرا نشانهها و مدارکی است اما ای دوست از من مخواه مثل آن یار اصفهانی آنها را در معرض نمایش بگذارم و در قالب سینهزنی از گردنم بیاویزم و یا با آنها افتخار کنم.
و آنها را پشتوانهای برای دردنامه و فریادها و سرودها و سرودههای خویش، که گریههای مناند قرار دهم. هرگز اینچنین مباد،و ای دوست از قصور من برآنچه سرودهام و گفتهام در گذر و بر من ببخش و بر من خرده مگیر که آنها سیاه مشقهای بیمقدار مناند.
و میان آنچه که باید میگفتم و گفتهام فاصلهای عظیم است. فاصلهای که باید آن را با خونینترین فریادها و گلگونترین سرشکها و دردانگیزترین ترانهها پرکنم.
تازه شعر من زبان گشوده بعد از این
سبز میشود از این زبان زبانهها
قادر طهماسبی(فرید)
از اشعار اوست:
ای دل چنان بسوز که خاکسترت کنند
خاکسترت کنند و زمین گسترت کنند
رسوا منال ای دل نازک خیال اگر
با آتش گداخته همبسترت کنند
یا گاوها چرند به نام علف تو را
یا کودکان چرا که گلی پرپرت کنند
راز پری ستارهی خود را سکوت کن
ای نازنین اگر به خدا باورت کنند
باری تو را به باور اینان نیاز نیست
بگذار در خیال به خاک اندرت کنند
تو تکیه کن به حال که این فرقه در خیال
گه چاکرت کنند و گهی سرورت کنند
افسانه شو که باور این کودکان شاد
چندان بزرگ نیست که کوچکترت کنند